شب پره
نویسنده: رضا نظری(جمعه 84/10/9 ساعت 8:7 عصر)
شب پره
● به تو دلبسته شدم از همان روز که قاموس زمان چله از قلب فرو مرده من باز گشود به تو عادت کردم چون دم و باز دمم که همه عمر مکرر شده است و نمیدانم من ونمیدانیم ما که چه تعداد نفس در همه عمر دراز رفته در کام فرو گاه حتی ز تو آزرده شدم تو گل وحشی دشت من یکی مست تماشای رخت وه که پیکان نظر بازی تو خوش فرو هشت در این قلب ستمدیده من و من واله تو به عبث در هوس چیدن تو دست بردم بر آن ساقه ناب تن تو تا تو را در کشم اندر تن خود آه افسوس بر این نکته نیندیشیدم ساقه ناب گل وحشی دشت خار خود می خلد اندر تن من آری ای آبی نیلوفریم من همان شب پره ام که شبی راز غم عشق تو را با یکی شمع نهادم به میان شمع نالید ز شب تا دل صبح و شرر بر تن زارم بفکند و کنون باز منم شب پره سوخته پر و سحر نزدیک است لیک اینبار دگر می دانم و تو هم می دانی عمر یک شب پره شب تا سحر است پس دگر من نگهم را ز تو بر می دارم تا نظر بر سحر مرگ نشان آویزم لیک ای چشمه زیبایی و نور بر بلندای افق گر گذر کرد دلت یاد این عاشق پر سوخته کن که تو را دید شبی و شبی رفت ز یاد
شعر از:حمید نازلی
شادی و اندوه
شادی همان اندوه بی نقاب شماست. چاهی که خنده های شما از آن بر می آید،چه بسیار که با اشک های شما پر می شود. و آیا جز این می تواند بود؟ هر چه اندوه درون شما را بیشتر بکاود،جای شادی در وجود شما بیشتر می شود. مگر کاسه ای که شراب شما را در بر دارد همان نیست که در تنور کوزه گر سوخته است؟ مگر آن نی که روح شما را تسکین می دهد،همان چوبی نیست که درونش را با کارد خراشیده اند؟ هر گاه شادی می کنید،به ژرفای دل خود بنگرید تا ببینید که سر چشمه ی شادی به جز سر چشمه ی اندوه نیست. و نیز هر گاه اندوهناکید باز در دل خود بنگرید تا ببینید که گریه ی شما از برای آن چیزی است که مایه ی شادی شما بوده است. پاره ای از شما می گویید"شادی برتر از اندوه است "و پاره ای می گویید"نه،اندوه برتر است" اما من به شما می گویم که این دو از یکدیگر جدا نیستند. این دو با هم می آیند،و هر گاه شما با یکی از آنها سر سفره می نشینید،به یاد داشته باشید که آن دیگری در بستر شما خفته است. به راستی ،شما همچون ترازویی میان اندوه و شادی خود آوبخته اید. فقط آنگاه که خالی هستید در یک ترازو آرام می مانید. هر گاه خزانه دار شما را بر می دارد تا زر و سیم خود را اندازه بگیرید، شادی و اندوه شما نا گزیر زیر و زبر می شود.
پیامبر و دیوانه جبران حلیل جبران
نگاه
نویسنده: رضا نظری(جمعه 84/10/9 ساعت 3:51 عصر)
ازوقتی که تورو دیدم عاشق اون نگات شدم دیوونه متانتت با مهربونیات شدم
از اون روزی که من شدم به خاطرت یه دیوونه اگه یه روز نبینمت دلم آروم نمیمونه
دلم میخواد خیره بشم زل بزنم نگات کنم بهت بگم دوست دارم زندگیمو فدات کنم
دلم میخواد برسه اون روزی که منو تو ما بشیم خوبی روشو نشون بده از غصه ها رها بشیم
دلم میخواد تا دنیا هست این عشق باقی بمونه همیشه از خدا میخوام ما رو به هم برسونه
اگه من و تو ما نشیم دلم ز غصه میمیره هیچ کسی هم نمی تونه جاتو تو قلبم بگیره
لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا لا
خدایا
نویسنده: رضا نظری(جمعه 84/10/9 ساعت 3:26 عصر)
خدایا
من تو را در خلوت شب های عشاق می جویم. در سکوت دلنشین نیمه شب که همه موجودات عالم در خوابند، تو را در ترنم باران بهاری که دلنشین ترین نغمه حیات است می بینم. تو را در آوارگی و سرگردانی پرندگان عاشق شهرمان می جویم.و یا در قطره شبنم نشسته بر برگ گلی و یا قطره ای که از شاخه باران زده می چکد، می جویم. من تو را در سوسوی ستارگان دوردست که آسمان شب را به زیبایی می کشانند می جویم. خدایا من تورا در سینه ای که به ظلم و ستم دریده می شود و به خون می تپد، ویا در اولین دم نوزادی که زندگی اش را با شور می آغازد، می جویم. من تو را در سخت ترین سنگ های روی زمین، در لطیف ترین غنچه های بهاری می جویم.
خدایا من تو را در همه اینها می جویم و در همه اینها می یابم. تو در تمام ذرات وجودم جریان داری و با منی، هر لحظه و هر کجا، دستم گیر.
دیوانه
نویسنده: رضا نظری(چهارشنبه 84/10/7 ساعت 8:20 عصر)

تا حالا شده عاشق بشی، ولی دلت نخواد که بدونه ؟
تا حالا شده تمام شب گریه کنی بدون اینکه بدونی چرا؟
دلت بخواد تا صبح بیدار بمونی ، ولی بدونی به جائی نمیرسی ؟
تا حالا شده رفتنش رو تماشا کنی ، اما نخوای بره و بعد آروم تو دلت بگی " دوستت دارم " ،
اما نخوای بدونه ؟
تا حالا شده


دیوانه شدم....تمنا
امشب که ز غم دیوانه شدم
آواره ی من میخوانه شدم
تا خانه ی دل دیوانه شدم
به خاطر عشق تو دیوانه شدم
دیوانه شدم
دیوانه ی تو
تو شمعی و من
پروانه ی تو
رفتی ز برم چشمان ترم
دوخته بر دره آشانه ی تو
باحال
نویسنده: رضا نظری(سه شنبه 84/10/6 ساعت 8:46 عصر)
هنوز به یادم هست
به یادم هست که خیلی مرا دوست میداشتی به یادم هست برای عشقم جان می دادی به یادم هست بهار دل را بیشتر از پاییز پر از درد دوست میداشتی به یادم هست برای رسیدن به من از زندگی ات می گذشتی به یادم هست ساز عشق را که با گریه در گوشم زمزمه می کردی به یادم هست دستانم را می گرفتی و به من امید می دادی که تا پایان راه زندگی با من خواهی ماند به یادم هست به من می گفتی ماه وستاره و خورشید فدای چهره زیبای تو و تقدیم به تو به یادم هست اشکهای روی گونه هایم را پاک می کردی و می گفتی الهی من فدای اشکهایت شوم اینک که برای من غریبه ای بیش نیستی پس ای آشنای دیروز من ای هم صدای دیروز من ، ای عشق پر شور و شوق گذشته های من ، پس کجاست آن همه حرفهایی که برایم قصه می کردی و در گوشم میخواندی؟ پس کجاست آن همه قول و قرارهای عاشقانه؟ پس کجاست آن همه شور و التهاب برای رسیدن به من؟ کجاست آن عشق پاک و مقدس و بی پایانی که هر روز از آن صحبت میکردی؟ می دانم که میدانی ، و باز هم برای اینکه بیشتر بدانی با فریاد و با گریه میگویم آن عشق الکی بود در پایان تو پاییز دل را به من هدیه دادی ، تو سکوت تلخ را در گوشم و در خواب عاشقی زمزمه کردی ، آری تو زندگی مرا نابود کردی ، تو احساس عشق را در وجود من محو کردی چون عشق تو یک عشق الکی بود
منتظر نظـــراتون
هستیم...

فرهاد
نویسنده: رضا نظری(سه شنبه 84/10/6 ساعت 1:9 عصر)
ترانههای فرهاد خواننده، همچنان به رغم اعتراضهای همسرش در قالبهای مختلف از صداوسیما پخش میشود. به طوری که آهنگ معروف «یه شب مهتاب» به صورت نماهنگ، بارها و بارها در ایام انتخابات پخش شد. به گزارش ایسنا، «پوران گلفام» پس از پاسخ رئیس مرکز موسیقی در نامهای دیگر، اعتراض مجدد خود را به عزتالله ضرغامی، رئیس صداوسیما، اعلام کرده است.
صوفی که در گفتوگویی با روابط عمومی مرکز موسیقی و سرود صداوسیما مدعی شده بود که وضعیت حقوقی آثار فرهاد برایشان نامعلوم است، همچنین پیگیر تماس با پوران گلفام (همسر فرهاد) و وکیل وی بود که نتیجه آن اعلام نشده است. گلفام در نامه خود خطاب به رییس سازمان صداوسیما آورده است: نظر به این که جنابعالی پاسخی به نامه اینجانب پوران گلفام، همسر فرهاد مهرداد، ندادید و در عوض حضرت آقای صوفی مدیر مرکز موسیقی آن سازمان، اظهاراتی فرمودند، ذکر چند نکته را ضروری میدانم.
درخواست کتبی که چندی پیش در مورد جلوگیری از پخش کلیپهایی که آن سازمان با استفاده از آثار «فرهاد مهداد» تهیه کرده است خطاب به ریاست سازمان صداوسیما بود. نمیدانم چرا آقای صوفی به عنوان کارمند آن سازمان، خود را وارد این ماجرا کرده و به نامهای که خطاب به ایشان نبوده، پاسخ دادهاند. شاید بهتر بود ایشان به جای پاسخگویی به نامههای دیگران به حال موسیقی تقلیدیشان که بیشتر به سیاه مشق میماند تا اثر موسیقی، فکری میکردند و به خاطر میسپردند که آبرویی که برای موسیقی کشور مانده، خون جگری است که هنرمندان بلندآوازه و با سابقه خوردهاند.
نمیدانم کجای نامه من ابهام داشت و کجا به این نکته اشاره کرده بودم که به دنبال دریافت حقوق مادی متعلق به فرهاد هستم. آقای صوفی به عنوان وارثی که هنوز برادری خود را ثابت نکردهاند با آن نگاه کاسبکارانه هر چه نوشتند از مادیات بود. تاکید میکنم که آثار فرهاد را قابل ارزیابی مادی نمیدانم و هیچ چشمداشت مادی ندارم.
وی در بخش دیگری از این نامه تاکید کرده است: فریاد فرهاد را نمیتوان به عدد و رقم تبدیل کرد و برچسب قیمت زد. آقای صوفی پیشنهاد کردهاند که من حقوق خود را اثبات کنم تا ایشان ادای دین کنند. تصور میکنم ایشان پیش از آن که آثار فرهاد را به نفع خود ضبط کنند، میبایست حقوق خود را ثابت میکردند و نه اینکه پس از استفاده بگویند صاحبان اثر حقوق خود را اثبات کنند. گویا ایشان حتی منکر نسبت اینجانب با همسرم هم هستند.
اساسا صلاحیت آقای صوفی به عنوان کسی که به پخش بدون مجوز آثار هنرمندان و ضایع کردن حقوق مادی و معنویشان همت گماردهاند و از این اقدام و همچنین ارتباط دادن آثار ناب موسیقی به کلیپهای نامربوط دفاع میکنند زیر سؤال است. ایشان که حتی روند قانونی پخش آثار موسیقی را به رسمیت نمیشناسند یا نمیدانند چگونه میتوانند متولی موسیقی یک کشور باشند؟
گلفام در ادامه اضافه کرده است: به آقای صوفی توصیه میکنم که نامهنگاریهای داخلی مرکز متبوع خویش را مطالعه کنند و ببینند که مدیر سابق آن مرکز شرط پخش آثار فرهاد را «رضایت خانواده و تهیهکننده آثار وی» ذکر کردهاند. البته احتمالا ایشان هر آن چه که پیش از خود بوده را قبول ندارند.
پاسخ آقای صوفی هر آن چه که نداشت. حاوی یک نکته مهم بود و آن چیزی نبود جز اعتراف به این نکته که فرهاد «گنیجنه ملی» است و آثارش همچون گنجینههای باستانی پنهان بوده است و نیازمند همت ایشان بوده که رخ بنماید. ایشان نمیدانند که گنجینه و میراث فرهاد، فریاد است و پنهان نبوده و نیست. برای من برخلاف آقای صوفی که به دنبال سهم ارث خود از گنجینههای ملی هستند، همین یک اعتراف بس بود.
نمیدانم ایشان به طنز گفتهاند یا جدی، که «رسانه ملی»صاحب حقوق معنوی و میراث خوار «گنجینههای ملی» است. «رسانه ملی» آن روزها که فرهاد را خانهنشین کرده بودند کجا بود؟ وی در پایان آورده است: جناب آقای ضرغامی، رییس محترم سازمان صدا و سیما، با تاکید بر این نکته که به دنبال دریافت حقوق مادی آثار همسرم نیستم برای چندمین مرتبه از جنابعالی درخواست میکنم از ادامه پخش آثار فرهاد مهرداد جلوگیری کنید.
برای تو
نویسنده: رضا نظری(سه شنبه 84/10/6 ساعت 1:1 عصر)
برای همه آنهایی که بی تقصیرند:
تقدیم به چشمهایی که در راه ماندند و دل هایی که آنها
را راندند،
تقدیم به اشکهایی که غرورشان شکست و عهد هایی
که کسی
آنها را نبست.
زندگی شیبی ست، عشق شیبی ست و وای بر حال
آن که در
عشق پای بند نظم و ترتیبی ست، و اما تو: قرار نبود آن
وقت های
تو جایشان را با این وقت های من عوض کنند.قرار نبود
عشق هم
مثل گیلاس، بوسه، عیدی و تعطیلات تابستان اولش
قشنگ باشد.
قرار نبود کسی سختش باشد بگوید دوستت دارم . قرار
نبود کسی
به هوای نشکستن دل دیگری بماند . قرار بود هر کس
به هوای
نشکستن دل خودش بماند. قرار نبود هر چه قرار
نیست باشد.
قرار تنها بر بی قراری بود و بس. گمان نمی کنم گناه من
سنگین
تر از نگاه تو باشد، اما یقین دارم که کودک دلت کمتر از
پیش بهانه
لالایی های شعر گونه ام را می گیرد، مهم نیست فقط
یک چیز
یاد همه بماند . اگر اتفاقی که نباید بیفتد افتاد ، تنها برایت می نویسم:
خودت خواستی تقصیر من نبود. 

آوا
نویسنده: رضا نظری(دوشنبه 84/10/5 ساعت 11:57 صبح)
|